رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

مرداد 92 و شیطنت های رادینی

خدارو همیشه به خاطر موجود نازنینی به نام رادین شکر می کنم  خدارو شکر می کنم که سالمی و سر حال  خدارو شکر می کنم  که اون بالایی به یادمون هست و خواهد بود با وجود خطاها و بدی های بنده هاش  خدارو شکر که شما عسل مامان و بابارو بهمون داده تا امانت داری مون و به خدا ثابت کنیم که چه طور از فرشته ی کوچولوش مواظبت می کنیم تا بزرگ بشه و عاقل بشه و روی پای خودش بایسته  باز هم میگم خداروشکر خدارو شکر که سلامتیت و به دست آوردی و باز هم اوون خنده های قشنگت به روی لب های نازت برگشت و زندگیمون و 100 چندان برابر رونق بخشید  پسر نازم توی این چند روزه که گذشته  6دونگ حواسم به...
25 مرداد 1392

تب 39درجه ی رادینی

عزیز دل مامان هیچ وقت دوست ندارم مریض ببینمت شاید به خاطر این حساسیت بیش از حد منه که از چیزی که میترسم همیشه سرم میاد  جمعه زمانی که عید شد قرار بر این شد که بریم کرج و تعطیلات اونجا بمونیم  که نمی دونم این دل من چرا با من این جوری میکنه هر چی که میخوام بی اهمیت باشم نمیشه که  من اصلا دلم به این سفر نبود اصلا  هر  وقت دلم این طور میشه میدونم که یه اتفاقی قرار بیافته  خلاصه صبح راه افتادیم و رفتیم سمت کرج همه چی خوب پیش میرفت تا ظهر  که کم کم  تب پسرم شروع شد و رفت بالا اولش احساس کردم که به خاطراون مرواریدای قشنگته که تب داری که بهت استامینوفن دادم که لحظه ای بود تبت...
23 مرداد 1392

وداع با ماه رمضان 92 و پیشاپیش عید فطر مبارک

عزیز مامان دیگه امروز شد 30 ماه مبارک رمضان و همونجوری که گفته بودم یه روزی میام و می نویسم که ماه رمضان تمام شد و عید فطر شد همین هم شد و به همین زودی تموم شد   البته هنوز عید نشده  احتمالا جمعه هستش   خیلی حس عجیبیه نمیدونم چرا فقط من اینجوریم یا نه خلاصه هر چی که هست ان شالله که طاعات و عبادت های همه مورد قبول واقع شده باشه  آمین  عزیز مامان اولین ماه رمضان زندگیت و هم تجربه کردی  و ما هم اولین تجربه ی زندگیمون و در کنار شما نفسم تجربه کردیم که خیییییییلی تجربه ی قشنگ وشیرینی بود پا به پای ما سر سفره ی افطار مینشستی و دوست داشتی به همه ی سفره ناخنک بزنی که همین کارو هم میکردی&nbs...
17 مرداد 1392

باز هم رادین و باز هم رادین و هم چنان رادین

عزیز مامان 2 شبه که در گیرم با کارهای شما یا 6 دونگ هواسم باید بهت باشه که جایی نخوری یا اینکه به فکر گریه های گاه و بی گاهت باشم  دیشب من و شما اولین شب تلخ زندگیم و با شما تجربه کردم تا به حال این جوری نشده بودی قربونت برم تا ساعت 4 که بیدار بودی 4 صبح بعد ار اون هم تا میگفتم رادین لالا  سریع نق میزدی که یعنی خواب بی خواب تا ساعت 4 من و بابا بیدار بودم پا به پات ساعت 4 هم با سلام و صلوات خوابوندمت که نیم ساعت خوابیدی و بعد ازاون  چنان وحشتناک بیدار شدی که نگو انگاری که یه کابوس وحشتناک دیده باشی اون طور بودی اصلا هم ساکت نمی شدی تا اینکه  بابا جونی به دادم رسید و بغلت کرد و برد سمت اسب...
16 مرداد 1392

زمین خوردنی رادینی با روروک

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ رادین که من و کشتی تو امشب از کجا شروع کنم آخه  امروز از صبح با مامان جونی بودیم عصری 3 تایی رفتیم با مامان جونی خرید کردیم شما سوار کالسکه بودی که آخر سر هم خسته شده بودی از زیاد نشستن و ثوابی هم برای ما شد چون خریدامون زیاد شد و خسته شده بودیم من که مشکلی نداشتم ولی مامان  روزه بود وگناه داشت دیگه خلاصه آخراش خاله جونی به ما ملحق شد و شمارو بغل کرد ما هم هر چی خرید داشتیم ریختیم تو کالسکه  افطار و اونجا موندیم تینا و علی  (خانواده ی دایی ) اومده بودن افطار اونجا و دور هم بودیم و شما کلی با تینا بازی کردی و جالب اینجاست که هر زمان که تینا گریه می کرد شما با تعج...
14 مرداد 1392

11 مرداد و 24 رمضان 92

امروز هم پسر عسلم تا ساعت 1 خواب بود چون دیشبش دیر خوابیده امروز هم دیر از خواب بلند شد . تا ساعت 4 بیدار بودی بعد از اون از بس کلافه بودی  نمی خوابیدی وگریه میکردی تا به حال سابقه نداشته بود که پرس و جو که کردم گفتن احتمالا قند عسلی داره دندون در میاره  ای جوووووووووووووووونم  خلاصه ساعت 4 خوابیدی تا ساعت 7 شما و بابا جونی با هم خوابیدین. من هم توی این فاصله به کارای عقب افتادم رسیدم  بیدار که شدی رفتیم خونه ی مامان جونی افطاری و بعد از افطار هم رفتیم مهمونی و تا ساعت 1 هم بیرون بودیم باز هم  ساعت 1:30 رسیدیم خونه که شما تا ساعت 2 بیدار بودی و بعد از اینکه بهت غذات و دادم گ...
12 مرداد 1392

10 مرداد 23 رمضان 92 گردشگری تا 4 صبح

عزیز دلم این چند شب سرمون گرمه مهمونی و مهمونی رفتن بوده  راستی تا یادم نرفته بگم که شب های احیا هم تموم شده به همین زودی مثل برق شب قدر 92 هم اومدو رفت ماه رمضان هم مثل باد تموم میشه و چند روزه دیگه تاپیک پشت تاپیک میزنن که عید فطرمبارک  همیشه آخرای ماه رمضان یه حس دلتنگی عجیبی دارم  بگذریم  دیشب عمو جونی با خانواده خونه ی ما بودن عموی شما  خوش گذشت دور هم بودیم تا ساعت تقریبا 1 نیمه شب بود که رفتن شما آخراش دیگه ساز ناسازگاری و داشتی شروع می کردی که اون هم دست خودت نیست  شما عادت داری که توی سکوت مطلق میخوابی سرو صدای داخل اتاق اجازه ی خوابیدن به شما رو نمی داد حتی ت...
12 مرداد 1392

تولد 9 ماهگیت مبارک

هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا پسرم  9ماه شد 1ماه دیگه بزرگتر و ماه تر و پر جنبش و جوش تر و باهوش تر شدی خداروشکر اینا همه از الطاف خداونده که دارم ممنونتم خدا نمی دونی چه کیفی میده زمانی که میبینی رادین کوچولوی چند ماه پیش من که یه ریزه بود الان برای خودش عشقی شده ها عزیزم ان شالله تولد 120 سالگیت فکر نکنم ما اون موقع باشیم البته خودم میگما بابا جونی و که خدا عمر باعزت بهش بده آمین تولد 120 سالگیت و اینجا کنار دوستای نی نی وبلاگیت در کنار نوه ها و نتیجه هاتون جشن بگیرین آمین امروز عسلم اتفاق خاصی نیافتاد فقط اینکه امروز عمو علی عکس شما رو طراحی کرد و برات میزارم که...
11 مرداد 1392

عکس طراحی شده عمو علی

این عکس و عمو علی زحمتش و کشیده که عنوان وبلاگش هم گالری زیبای کودکان هست که خیلی من از این  وب استفاده می کنم مطالب آموزنده ی خوبی داره عمو علی دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی www.yagot1000.niniweblog.com   این هم یه دونه ی دیگه که عمو لطف کرده برات درست کرده دستت درد نکنه عمو علی   ...
8 مرداد 1392

بدون عنوان

اول از همه از خاله جونی به خاطر این دسته گل قشنگ که زحمتش و کشیده بود تشکر می کنیم خودت گلی خاله احتیاج به گل نبود که خییییییلی دوستت دارما خاله بزار بزرگ بشم متوجه میشی دوست داشتنم چه قدره این هم چند تا نمونه از غذا خوردنمه که خونه ی مامان جونیم مامانم ازمن انداخته الهی که قربون اون دو تا مرواریدای قشنگت برم که توی صدف می درخشه دیوونه وار میپرستم عزیز مامان   ...
6 مرداد 1392